وقت لرزیدن دستات
وقت لنگیدن پات
موقع خنده و اخم با چروک رو گونههات
و صدای خسخس خشک صدات
چینهایی که میکنه پنهون صفای تو چشات
منم و حس غریب و سادهای
عطش و سکوت بیارادهای
منم و وجود رنجور دلی
تویی و غبار بوم کاهگلی
منم و یه روح خسته از هبوط
تویی و چوببست و امکان سقوط
منم و یه عالمه حسرت و درد
تویی و بنایی تو هوای سرد
من و ناباوری نابودی آرزوها
تویی و پیریزی و ساخت و ساز ساختمونا
تو و پیوند با بیل و سیمان و کلنگ
من و یک حس تهی تو دلِ تنگ
و پرم از غم شونههای پررنج تو و
پینههای حک شده روی کف دستهای تو
میشه پایان دلواپسیم باشه
خوشیِ تو، توی فرداها میشه؟!
و تو لحظههای غربت نگات منم
مرگ غمهای تو رو داشته باشم
17 شهریور 82